برای بابا لنگ درازی که برای ِ من نیست .
سلام ، بابا لنگ دراز لطفا از دست من دلخور نشوید ، قبول دارم شما حتی بابالنگ دراز من نیستید شما مال جودی هستید ، میدانم ، همیشه چیزهای خوب مال آدم های دیگربوده اند ، میدانم ، اما من دلم میخواهد نامه ای بنویسم و بعد پاره اش کنم ... بابا لنگ دراز عزیز آمده ام که گله کنم ، گله کنم از بس وجود شخصی مثل شما را کم داشته ام و دارم ، دیگر خسته شده ام بابا ، ازین همه آمدن ها و رفتن ها ، ازینکه تهش همه چیز های خوب مال بقیست بابا ، حتی شما . شما هم برای جودی هستید . شما بابا لنگ دراز ِ جودی هستید نه بابا لنگ دراز ِ سپیده . شما حق دارید که نخواهید حرف های کسی که دخترتان نیست را گوش ندهید .. میبینید بابا جان ؟ به شما حق دادم ، حق دادم که ناراحتم کنید با بی توجهی ِ تان . حق دادم . به اوهم حق دادم بابا جان ... برای رفتنش حق دادم ، برای خسته شدنش حق دادم ، من به همه حق میدهم بابا جان ، که مرا نخواهند و دوست نداشته باشند و بعد از مدتی بیندازند دور ... شبیه عروسک شده ام بابا... آنقدر نبودید، آنقدر از نبودنتان ترسو شدم تا اینکه او آمد، حالا از نبودن ِ او ترسو شده ام ... بابا جان چیزهای جدیدی یاد گرفته ام مثلا هر تکه از دردهایم را مثل پیتزای پپرونی ( که باید متذکر شوم او خیلی دوست داشت خصوصا وقتی که فلفش زیاد بوده باشد ) می بلعم و بعد هضم میکنمو بعدهم دفع ... دیدی بابا جان ؟ درس هایم را خوب خوانده ام همه مراحل گوارش را بلدم ، حتی میدانم که قلب که یک ماهیچه خودکار است و به همه جا بدن خون رسانی میکند از وقتی او رفت دیکر نمی زند ... به من افتخار نمیکنی بابا ؟ میدانید جدیدا دارم فراموشی را یاد میگیرم مثلا فراموش کرده ام که او مرا " ماه " صدا میزد ، فراموش کردم که چقدر تلاش می کرد که مثل من زبان فرانسوی را یاد بگیرد ، فراموش کردم که او به درس خواندن هایم افتخار میکرد ، فراموش کرده ام که چقدر پف زیر چشم هایم را دوس داشت ... همه را فراموش کرده ام ، همه ی همه را .
نمیشود مثل ته ِ قصه ی جودی او همان شما باشد بابا جان ؟ [صدای پاره شدن]